مقالات آرشیو خبر ها
کتاب الساندرو دل پیرو ; مرا ببخش پدر / بخـش سیزدهم / اختصاصی

کتاب الساندرو دل پیرو ; مرا ببخش پدر / بخـش سیزدهم / اختصاصی

کتاب «Giochiamo Ancora» یا «به بازی ادامه بدهیم» کتابی است که به قلم اسطوره ی باشگاه یوونتوس، الساندرو دل پیرو منتشر شده است. در ادامه می توانید ترجمه قسمت به قسمت و اختصاصی این کتاب را دنبال کنید:

 

نبود پدر:

 

از دست دادن پدر برای من دردناک ترین اتفاق بود؛ این ماجرا برای من تمام نشده؛ اشک ریختن پس از دست دادن پدرم هرگز با ناامیدی همراه نبوده البته من مجبور بودم و هستم که برای از دست دادن وی اشک بریزم؛ در رنج ها و دردها همواره یک راز نهفته ست مانند استعدادی که در ما وجود دارد؛ هنگامیکه به پدرم فکر می کنم، احساس می کنم که وی همچنان زنده است؛ سکوتی که ما را تغییر می داد را به یاد می آورم و البته ارتباطی که بین ما برقرار بود؛ اندیشه های ما به یکدیگر بسیار نزدیک بود؛ گاهی در آرامش یکدیگر را در آغوش می گرفتیم؛ پدرم نمی دانست که بیماری در وی گسترش یافته است یا شاید هم می دانست اما قصد نداشت این را نمایان کند تا این مورد کسانی را که وی دوست دارد را ناراحت نکند؛ وی نمی خواست تا ما را ناراحت کند؛ پزشکان از ما خواستند تا وی را در جریان این بیماری قرار دهیم تا از نظر روانی به وی فشار وارد نشود؛ ما همه چیز را برای وی شرح دادیم، اینکه وی به درمان نیاز دارد؛ بنظر می رسید که وی از این موضوع با خبر بود؛ دلم برای وی تنگ می شود؛ نتوانست از آخرین سال های زندگی لذت ببرد در حالیکه در تمام زندگی برای خوشبختی خانواده ی خود سخت کار می کرد؛ بزرگترین درد این بود که وی هرگز با نوه های خود آشنا نشد؛ پدرم بچه ها را دوست داشت؛ وی با حیوانات نیز مهربان بود؛ پدرم بسیار مهربان بود و هر موجودی می توانست این را احساس کند؛ در کودکی، سگ های زیادی در شهر ما وجود داشتند، بسیاری از این سگ ها بیمار بودن اما هرگز این سگ ها به پدرم حمله نمی کردند؛ شاید پدرم با صبر و مهربانی که داشت می توانست یک خرس را نیز رام کند؛ شاید با تمام وجود برای از دست دادن پدرم اشک نریختم اما اکنون احساس می کنم که وی را با تمام وجود درک می کنم چونکه من اکنون پدر هستم.

 

دلتنگی:

 

دلم برای وی تنگ می شود چونکه وی در این لحظه ها حضور ندارد تا پدر بودن من را ببیند؛ شاید من چیزهای بیشتری رو به فرزندانم منتقل کردم اما با این حال فرهنگ پدرم باید توسط من به فرزندانم منتقل شود؛ به نوه هایی که هرگز وی آن ها را ندید و آن ها نیز این شانس را نداشتند تا با وی آشنا شوند اما من این فرصت رو داشتم تا وی رو به خوبی بشناسم؛ آرزوی من این هست که پدری مانند وی باشم و فرزندانم نیز همان ذهنیتی را از من داشته باشند که من از پدرم دارم؛ پدرم پایه و اساس خانواده ی ما بود؛ همواره کارهای کلیدی را بدون اینکه نمایان کند، وی انجام می داد؛ همیشه در وقت مناسب، جمله ی مناسب را بکار می برد شاید این ویژگی وی به این دلیل بود که وی زیاد صحبت نمی کرد؛ پدرم همیشه در تصمیم گیری فوق العاده بود، چه در ماجراهای کوچک و چه در ماجراهای بزرگ و حساس؛ هرگز نتوانستم با پول ها و دوستانی که داشتم پدرم را خوشحال کنم؛ وی درماندگی در زندگی را به من یاد داد؛ گاهی احساس می کنیم که می توانیم بر همه چیز چیره شویم اما اینگونه نیست؛ چند سال پیش هنگامیکه به جنگل های آفریقا رفته بودم به این نتیجه رسیدم؛ با یک ماشین رو باز در جنگل در حرکت بودیم که یک ببر به ما نزدیک شد هر چند که یک شکارچی در کنار ما بود اما من می دانستم که اگر این حیوان قصد داشته باشد به ما حمله ور شود بدون تردید هیچ چیز نمی تواند از این حمله ی وی جلوگیری کند؛ طبیعت از ما بزرگتر است؛ مانند رازی که در بیماری وجود دارد و ما همیشه برای زنده ماندن قصد داریم، بیماری و مرگ را نادیده بگیریم.

 

مرگ:

 

ما نمی خواهیم واقعیت مرگ را به خوبی درک کنیم؛ همیشه بر این باور هستیم که دیگران در معرض مرگ هستند؛ در آن روز در آفریقا صحنه هایی را مشاهده کردم که نشان دهنده ی این بود که طبیعت یک درس همیشگی برای انسان است؛ تصور نمی کردم که اسب آبی از سوسمارهای غولپیکر خطرناکتر باشد و می تواند با استفاده از دندان های بزرگ خود قایق را از بین ببرد؛ فیل ها هنگامیکه خشمگین می شوند دیگر هیچگونه رفتاری را قبول نخواهند کرد؛ این تجربه ثابت کرد که انسان تا چه اندازه ضعیف است؛ ماندگار بودن انسان گاهی برای پی بردن به واقعیت ها و استقامت در زندگی است؛ در زندگی مانند فوتبال برای استقامت و ماندگاری فقط آمادگی روانی و فیزیکی اهمیت ندارند بلکه بسیاری از عوامل را نیز باید در نظر بگیرید؛ این عوامل ناپدید هستند اما در یک روز بسیار بد با آن روبرو خواهید شد؛ در روزهایی که من را به دوپینگی بودن متهم کردن؛ آرام بودم چونکه مطمئن بودم که هرگز از مواد نیروزا استفاده نکرده ام؛ ترسی نداشتم چونکه چیزی برای پنهان کردن نداشتم؛ این اتفاق باعث شد تا حس انتقام در من پدید آید؛ انتقام از کسی که این اتهام را متوجه من کرد؛ از دردها صحبت نمی کنم بلکه از خشم می گویم؛ خشمی که روزگار آن را نتوانست از بین ببرد.

«به اشتراک گذارید»
Google+ Twitter Facebook
حسین صالحی
حسین صالحی«مدیر سایت»
ارتباط با نگارنده: